توکل و آثار آن
توکل و آثار آن
مقدمه
حقيقت توکل
توکل در اصطلاح، به اين معناست که انسان در قلب خود، تمامي امورش را به خداوند واگذار کند و تنها به او اعتماد کند و تمامي قواي بدن را در راه اطاعت او صرف کند. اين که مي گوييم : «ربنا عليک توکلنا»(3) يعني بنده، تمامي اميد و آرزوهاي خود را از مخلوق قطع کرده (4) و فقط به خدا اعتماد مي کند و همه امور خود را به خدا حواله مي دهد «من يتوکل علي الله فهو حسبه»؛(5) يعني تکيه کردن بر حول و قوه الهي و از هر حول و قوه ديگري بيزار شدن.(6)
در حديثي آمده که پيامبر (ص) از جبرئيل سؤال فرمود: «توکل به خداي بزرگ چيست؟». پاسخ داد: « حقيقت توکل، آگاهي به اين است که مخلوق نمي تواند نه زياني برساند و نه سودي، نه چيزي ببخشد و نه از او باز دارد. توکل، به کار بستن يأس از خلق است». يعني هر چيزي را از سوي خدا و به اذن و فرمان او بداند.(7)
در حديث ديگري از معصوم (ع) مي پرسند: « توکل چيست؟» مي فرمايد: «توکل، اين است که از غير خدا نترسي».(8)
انساني که به خدا توکل دارد، هرگز احساس ضعف و حقارت نمي کند، امام باقر (ع) مي فرمايد: «کسي که به خدا توکل کند، مغلوب نمي شود». (9) چنين انساني با اتکاي لطف خدا و علم و قدرت بي پايان او، خود را موفق و پيروز مي بيند و حتي شکست هاي مقطعي، او را مأيوس نمي کند.
توکل معناي بسيار دقيق و ظريفي دارد که در عين توجه به اسباب، انسان را از غرق شدن در آن و دل بستن به غير خدا و آلوده شدن به شرک باز مي دارد. از دست دادن فضيلت توکل، انسان را از اوج قدرت، عزت، افتخار و استقلال پايين مي کشد و از او فردي ضعيف و مضطرب مي سازد که قادر به هيچ کار مهمي نيست. امام کاظم (ع) مي فرمايد: « کسي که بخواهد قوي ترين مردم باشد، به خدا توکل کند».(10)
هر انساني در ضمير و فطرت خود، نياز به توکل را درک مي کند؛ زيرا خلقت انسان، عين فقر و وابستگي به قدرت لايزال الهي است، هر چند به ظاهر، از آن غافل باشد. توکل از بدو خلقت انسان مطرح بوده است و از قديمي ترين انبياي الهي شروع مي شود. بازتاب مسئله توکل در زندگي انسان هاي بزرگ و جهاد انبيا و پيروزي آنها بر مشکلات، نشان مي دهد که تا چه اندازه، اين فضيلت اخلاقي قدمت دارد.
درجات توکل
1. توکل از روي احتياط يا تقليد
اولين درجه توکل، مانند کسي است که وکيل مي گيرد و وثوق و اطمينان او به خداوند، مانند وثوق و اطمينانش به وکيل است و اين، ضعيف ترين درجه توکل است که منافاتي با سعي و تدبير خود ندارد.(11) اين گروه، خدا را محدود مي دانند، هرچند به لقلقه زبان گاهي مي گويند: «مقدر امور حق است و همه چيز تحت تصرف اوست»؛ ولي صاحب اين مقام نيستند. اين دسته، علم به ربوبيت خداوند ندارند و توحيدشان ناقص است.
بنابراين در مقام عمل، جز به اسباب ظاهري و مادي به چيز ديگري متوسل نمي شوند و اگر هم گاهي متوجه خدا شوند و از او ياري طلبند، يا از روي تقليد است و يا از روي احتياط؛ چرا که در اين متوکل شدن، ضرري نمي بينند، بلکه احتمال نفع نيز مي دهند. اينان رايحه اي از توکل دارند؛ ولي اگر اسباب ظاهري و مادي را موافق ببينند، به کلي از خداوند و تصرف او غافل مي شوند.
جالب اين است که اين گروه از مردم، پاي امور اخروي که به ميان مي آيد، خيلي دم از توکل مي زنند! در هر علم و معرفت يا تهذيب نفس و عبادت و طاعت که کوتاهي و سستي مي کنند، فوري اظهار اعتماد به خدا و فضل او و توکل مي نمايند. گويي اين گروه در اين دنيا، سعي و عمل را با اعتماد و توکل بر خدا منافي نمي دانند؛ ولي در امور آخرت، سعي و عمل را با توکل به خدا منافي مي دانند. اينان در دام مکايد نفس شيطاني اسير هستند؛ زيرا در واقع، نه در امور دنياي و نه در امور اخروي، بر خدا متوکل نيستند و در هيچ يک، اعتماد به حق ندارند.(12)
2. توکل از روي برهان و عقل
در نتيجه، توکل کردن بر قادر غير بخيل رحيم، لازم است زيرا مصالح بندگان را مي شناسد، هرچند خود آنها مصالح و مفاسد خود را تميز ندهند. اين طايفه، هرچند به صورت عملي متوکل هستند و عقل آنها با قلبشان در کشمکش است و سرانجام، عقل آنها مغلوب مي شود؛ زيرا آنها تعلق قلبي به اسباب مادي دارند و در نتيجه، قلب آنها از تصرف حق محجوب است، مگر اين که به واسطه دعا و تضرع، قلب خود را قوي کنند.(14)
3. بالاترين درجه توکل
اين گروه، تصرف حق تعالي را به قلوب خود رسانده اند و قلوب آنها به اين که مقدر امور، حق تعالي است و او مالک اشياست، يقين دارد. اينان صاحبان واقعي مقام توکل هستند و زماني يقين و ايمان صاحب اين مقام به سر حد کمال مي رسد که همه اعتمادش به اسباب ظاهري، قطع شود و تنها خداوند را نگهدار خود بداند.(16) چه اسباب را تحصيل کند يا نه. اگر چنين کسي به سراغ اسباب ظاهري و مادي رود، فقط از آن جهت است که امر خداوند چنين صادر شده است و گرنه اصلاً به سعي و کسب خود اعتماد نمي کند.
تفاوت توکل با سستي
در حديث معروفي آماده است : مرد عربي در حضور پيامبر (ص) شتر خود را رها کرد و گفت: « به خدا توکل مي کنم.» پيامبر (ص) فرمود: «شتر خود را پايبند بزن، آن گاه توکل کن».(17)
روزي اميرالمؤمنان (ع) گروهي از مردم را ديد که با برخورداري از صحت و سلامت، کار خود را رها کرده و گوشه مسجد نشسته اند. فرمود: «شما چه کساني هستيد؟». گفتند: « ما متوکل هستيم». فرمود: « نه، بلکه شما متأکل هستيد! [سربار جامعه ايد و از دست رنج ديگران ارتزاق مي کنيد]».
از مجموع آيات و روايات و سيره عملي معصومان (ع) استفاده مي شود که توکل، هيچ منافاتي با کار و کوشش و تأمين نيازهاي زندگي ندارد.
اسباب توکل
يقين، بنده را به جايي شريف و مقامي عجيب مي رساند که همان مقام توکل است؛ حکايت کلام ابراهيم است در آن جا که فرمود: « ليطمئن قلبي». اين عبارت، دلالت دارد بر اين که مطلوب آن جناب از اين درخواست، به دست آوردن مطلق اطمينان و يقين و ريشه کن کردن منشأ همه خطورها و وسوسه هاي قلبي است. چون وجود خيالات نفساني موهوم و منافي با عقايد يقيني، منافاتي با ايمان و تصديق ندارد(20) و اين است مرز ايمان و يقين.
ايمان، همان درک عقلي ارکان توکل است که قبلاً ذکر آن رفت؛ ولي يقين، ورود اين ارکان، به قلب است که مقوم قلب نيز هست؛ زيرا قلب در سيطره خيال و وهم است، در نتيجه، مضطرب و لرزان مي شود.
آثار توکل
1. نيرومندي و شکست ناپذيري
پيامبر اکرم (ص) مي فرمايد: « من احب ان تکون اقوي الناس فليتوکل علي الله»؛ (22) کسي که دوست دارد قوي ترين مردم باشد، بايد بر خدا توکل کند.
2. عامل رشد و کمال
3. آرامش و اطمينان قلب
4. کفايت امور
5. دستيابي به بي نيازي و ارزشمندي
6. رضايت مندي
انساني که به واسطه ي صبر و شکر به مقام يقين نائل مي آيد و انس قلبي با خدا پيدا مي کند و به مقام توکل مي رسد، دوستدار بيشتر کردن آن مي شود؛ زيرا وقتي انس قلبي با خدا به وجود آمد و در قلب رسوخ کرد، آثارش در نفس هويدا مي شود و طبيعت نفس، اين است که به آنچه دوست دارد، راضي و خشنود مي شود، و خود را بنده اي مي بيند که مالک هيچ خير و شري و نفع و ضرري براي خود نيست.
در نتيجه، دنيا را يک زندگي مجازي و داشتن و نداشتن و نفع و ضرر آن را، امتحان الهي مي داند، لذا به قضاي الهي راضي مي شود. چنين انساني اگر غرق در نعمت دنيايي شود، به طغيان و استکبار وارد نمي شود و اگر دچار فقر و فقدان شود، مبتلا به کفر و ترک شکر نمي شود؛ بلکه همچنان در عبوديت و توکل خود پا برجاست.(29)
پي نوشت ها :
1. مفردات، راغب اصفهاني، ماده «وکل».
2. لغت نامه معين، ماده «توکل».
3. سوره ممتحنه، آيه 4.
4. اربعين حديث، امام خميني«ره»، ص 214.
5. سوره طلاق، آيه 3.
6. معراج السعاده، ص 615.
7. بحار الانوار، ج68، ص 138، ح 23.
8. همان، ص 143، ح 43.
9. همان، ص 151، ح 51.
10. همان، ص 143، ح 42.
11. معراج السعاده، ص 615.
12. اربعين حديث، ص 215.
13. معراج السعاده، ص 615.
14. اربعين حديث، ص 216.
15. معراج السعاده، ص 615.
16. اربعين حديث، ص 217.
17. کنزالمعال، ج 3، ح 5687.
18. همان جا.
19. مفردات، ج 4، ص 548.
20. ترجمه الميزان، موسوي همداني، ج 2، ص 57.
21. ميزان الحکمه، ج 10، ص 681.
22. همان جا.
23. بحارالانوار، ج 57، ص 364.
24. غررالحکم و درالکلم، ج5، ص 72، ح 414.
25. ارشاد القلوب، ص 319.
26. سوره طلاق، آيه 3.
27. سوره احزاب، آيه 3.
28. بحارالانوار، ج 68، ص 126.
29. ترجمه الميزان، ج 14، ص 334.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}